آنيسا آنيسا ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

پرسه

بدون عنوان

سلام ماماني ببخشيد مدتي بود وقت نكردم به وبلاگت سر بزنم خيلي كار داشتم عزيزم مي خوام يه مقدار از كارهات برات بگم گل مامان الان ديگه خيلي خوشگل از صبحتهاي ما تقليد مي كني و وقتي مي گم بعبعي مي گه    تومي گي بع بع         مي گم پيشي مي گه    تو مي گي مي مي         مي گم هاپو مي گه      تو مي گي آپ آپ از دعوا و بحث اصلاً خوشت نمي ياد وقتي دو نفر باهم بحث مي كنن تو عصباني ميشي و داد مي زني هركس به تو مي گه مي ياي خونمون مي گي        نه نه    اي كه قر...
25 بهمن 1390

عزيز ما

آنيساي قشنگم پنج شنبه 8 دي با مامان و بابا ايليا مهسا خانم و علي آقا رفتيم مركز خريد ونك بعد رفتيم رستوران خاقان تو هم كه بعد از ظهر نخوابيده بودي يه مقدار داد و بيداد راه انداختي . بعد هم اومديم خونه .جمعه هم معصوم خانم ما رو با مادر جون اينا خونشون دعوت كرده بود . البته ما نتونستيم بريم چون قرار بود بريم دنبال خاله پريسا اينا و اونها رو ببريم خونه مامان بزرگ . خلاصه جمعه صبحانه خورديم ما رفتيم دنبال خاله پريسا و پريا و رفتيم  خونه مامان بزرگ . مادرجون اينا هم رفتند خونه معصوم خانم . شب هم رفتيم خونه معصوم خانم اينها و بعد با مادر جون و بابابزرگ و بقيه اومديم خونه . قربونت برم كه تو مركز خريد مي خواستي دستت رو ول كني خودت راه بري عزي...
10 دی 1390

رويداد هفته (شب يلدا)

آنيساي خوشگل مامان الان ديگه ماشاء الله حسابي راه مي ري بوس پرت مي كني مامان و بابا مي گي خلاصه هركاري كه لازمه كه دل مارو ببري انجام مي دي . شب يلدا رفتيم خونه خاله مينا مامان بزرگ و بابا بزرگ هم اونجا بودند البته قبلش با عرفان رفتيم و براش كادوي تولدش رو خريديم به انتخاب خودش اون هم دو تا ماشين و يك سري سرباز رو انتخاب كرد و به انتخاب خودمون يك لباس براش خريديم . براي آنيسا كوچولو هم يك بوت خوشگل خريديم و رفتيم شب يلدا واي كه چقدر خورديم . شب يلدا واقعاٌ كاراي سختي بايد انجام بديم . بعدهم خاله پريسا و عمو افشين و پرهام پريا از آستارا اومده بودند و باهاشون قرار گذاشتيم رفتيم خونه ما . خلاصه تو پرهام هم خيلي باهم نمي ساختين البت...
7 دی 1390

آنيسا در روز دندوني پختن

عزيز دلم وسطاي ماه هفتم اولين مرواردات بيرون زدن و خودشون رو نشون دادن مامان هم برات آش دندوني پخت اون روز مامان برزگها و بابابزرگها و خاله و زن دايي و عرفان و عمه ها پسر عموهاي بابات و معصومه خانم مينا خانم پوريا اومدن خونمون باز تو كلي كادو گرفتي و معصوم خانم از صبح اومد زحمت آش دندوني را كشيد و خيلي هم خوش مزه شده بود دستش هم درد نكنه كه هميشه به ما خيلي لطف داره هم خودش هم آقا رضا . ...
12 آذر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرسه می باشد